loading...
طراحی و تصویرسازی کودک(استودیو تصویرگری نشرکتابداران)با مجوز ارشاد به شماره ثبت10712 -میرزایی09159154068---سادات شفیعی 09158000490
مصطفی میرزایی.میرنگار بازدید : 3 شنبه 27 آبان 1391 نظرات (0)

کمترین فایده عشق

راز این داغ نه در سجدة طولانی ماست
بوسة اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره‌ای در دل سیمانی ماست
موج با تجربة صخره به دریا برگشت
کمترین فایدة عشق پشیمانی ماست
خانه‌ای بر سر خود ریخته‌ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظة ویرانی ماست
باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی‌خبر از بوسة پنهانی ماست


خوشبخت

خوشبخت، یوسف به سفر رفتة من است
یار سراغ یار دگر رفتة من است
آینده و گذشتة محتوم من یکی‌ست
تقدیر، خنجر به جگر رفتة من است
این چشمه‌ای که بر سر خود می‌زند مدام
فواره نیست طاقت سر رفتة من است
مست است و شوربخت که سر می‌زند به سنگ
دریا جوانی به هدر رفتة من است
هر غنچه‌ای که سر زند از خاک، بعد از این
لبخند یوسف به سفر رفتة من است


داستان

معنی بخشیدن یک دل به یک لبخند چیست؟
من پشیمانم بگو تاوان آن سوگند چیست؟
گاه اگر از دوست پیغامی نیاید بهتر است
داستان‌هایی که مردم از تو می‌گویند چیست؟
خود قضاوت کن اگر درمان دردم عشق توست
این سرآشفته و این قلب ناخرسند چیست؟
چند روز از عمر گل‌های بهاری مانده است
ارزش جان‌کندن گل‌ها در این یک چند چیست؟
از تو هم دل کندم و دیگر نپرسیدم ز خویش
چارة معشوق اگر عاشق از او دل کند چیست؟
عشق، نفرت، شوق، بیزاری، تمنا یا گریز
حاصل آغوش گرم آتش و اسفند چیست؟


کبوترانه

ما را کبوترانه وفادار کرده است
آزاد کرده است و گرفتار کرده است
بامت بلند باد که دلتنگی‌ات مرا
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است
خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را
در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما طمع بخشش تو بود
ما را کرامت تو گنه‌کار کرده است
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!


چشم دیگر آهو

ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ردپایی تازه از پشت صنوبرها گذشت ...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بی‌قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایة زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل‌ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه‌ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته‌ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه‌ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی


میهمانی

کبریایی توبه را بشکن! پشیمانی بس است
از جواهر خانة خالی نگهبانی بس است
ترس جای عشق جولان داد و شک جای یقین
آبروداری کن ای زاهد! مسلمانی بس است
خلق دل‌سنگ‌اند و من آیینه با خود می‌برم
بشکنیدم دوستان! دشنام پنهانی بس است
یوسف از تعبیر خواب مصریان دل سرد شد
هفتصد سال است می‌بارد! فراوانی بس است
نسل پشت نسل تنها امتحان پس می‌دهیم
دیگر انسانی نخواهد بود قربانی بس است
بر سر خوان تو تنها کفر نعمت می‌کنیم!
سفره‌ات را جمع کن ای عشق! مهمانی بس است!
یهودا

مرا بازیچة خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را
نسیم مست وقتی بوی گل می‌داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می‌کند یک روز گل‌ها را!
خیانت قصة تلخی است اما از که می‌نالم؟
«خودم» پرورده بودم در حواریون یهودا را
خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ می‌خوانند نیرنگ زلیخا را!
کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می‌خواهی خدایا خاطرما را؟!
نمی‌دانم چه نفرینی گریبانگیر مجنون است
که وحشی می‌کند چشمانش آهوهای صحرا را!
چه خواهد کرد با ما عشق؟! پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده‌تر کردی معما را


« اندوه »

همراه بسيار است، اما همدمي نيست
مثل تمام غصه ها، اين هم غمي نيست
دلبستة اندوه دامنگير خود باش
از عالم غم دلرباتر عالمي نيست
كار بزرگ خويش را كوچك مپندار
از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست
چشمي حقيقت بين كنار كعبه مي گفت
«انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست
در فكر فتح قلة قافم كه آنجاست
جايي كه تا امروز برآن پرچمي نيست


سیب سرخ

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است
چیزی ز ماه بودن تو کم نمی‌شود
گیرم که برکه‌ای، نفسی عاشقت شده‌ست
ای سیب سرخ غلت‌‌زنان در مسیر رود
یک شهر تا به من برسی عاشقت شده‌ست
پر می‌کشی و وای به حال پرنده‌ای
کز پشت میلة قفسی عاشقت شده‌ست
آیینه‌ای و آه که هرگز برای تو
فرقی نمی‌کند چه کسی عاشقت شده است


بیم فرد ریختن

بی‌قرار توام و در دل تنگم گله‌هاست
آه! بی‌تاب شدن عادت کم حوصله‌هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله‌هاست
آسمان با قفس تنگ چه فر قی دارد؟
«بال» وقتی قفس پر زدن چلچله‌هاست
بی‌تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله‌هاست
باز می‌پرسمت از مسئلة دوری و عشق
و سکوت تو جواب همة مسئله‌هاست



ابریشم

راحت بخواب ای شهر ! آن دیوانه مرده ست
در پیلة ابریشمش پروانه مرده ست
درتنگ، دیگر شور دریا غوطه‌ور نیست
آن ماهی دلتنگ، خوشبختانه مرده‌ست
یک عمر زیر پا لگد کردند او را
اکنون که می‌گیرند روی شانه مرده ست
گنجشک‌ها ! از شانه‌هایم بر نخیزید
روزی درختی زیر این ویرانه مرده ست
دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش
آن شمع را خاموش کن! پروانه مرده ست


دیوانه ها

پس شاخه‌های یاس و مریم فرق دارند؟
آری! اگر بسیار اگرکم فرق دارند
شادم تصور می‌کنی وقتی ندانی
لبخندهای شادی و غم فرق دارند
بر عکس می‌گردم طواف خانه‌ات را
دیوانه‌ها آدم به آدم فرق دارند
من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان
با این حساب اهل جهنم فرق دارند
بر من به چشم کشتة عشقت نظر کن
پروانه‌های مرده با هم فرق دارند




مکاشفه در آینه

مستی نه از پیاله نه از خُم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آینه
آن قدر «خیره » شد که تبسم شروع شد
خورشید ذره بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آِه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد



گرفتار رهایی

ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد
کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد
اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست
غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد
عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد
چشم بیهوده به آیینه شدن اندوخته‌ای
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد
شاخه گلی برای مزار

از باغ می برند چراغانی‌ات کنند
تا کاج جشن‌های زمستانی‌ات کنند
پوشانده‌اند «صبح» تو را «ابرهای تار»
تنها به این بهانه که بارانی‌ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می‌برند که زندانی‌ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه‌ای‌ست که قربانی‌ات کنند



زندگي

فواره وار سربه هوايي و سربه زير
چون تلخي شراب دل آزار و دلپذير
شيريني فراق كم از شور وصل نيست
یعنی دلم به ديدن تو تشنه است و سير
تو ماهي و من آب ! چه دنياي كوچكي است
من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسير
هر بار وقت دیدن تو پلک بسته ام
ای ردپای گمشده باد در کویر
ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر
مرداب زندگي هم را غرق مي كند
اي عشق همّتي كن و دست مرا بگير
چشم انتظار حادثه اي ناگهان مباش
با مرگ زندگي كن و با زندگي بمي

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    گلچین برترین اشعار
    مـــــــــــــــــــــــیرنگاران

    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 68